جدول جو
جدول جو

معنی خم زلف - جستجوی لغت در جدول جو

خم زلف(خَ مِ زُ)
پیچ زلف. (یادداشت بخط مؤلف) ، نزد صوفیه اسرار الهی را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزلف
تصویر مزلف
پسری که سرش زلف بلند و آراسته دارد، کنایه از ویژگی مردی که مورد سوء استفاده جنسی مردان دیگر قرار گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم زلف
تصویر هم زلف
باجناغ، دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند هر کدام نسبت به دیگری باجناغ خوانده می شود، شوهر خواهر زن، سلف
فرهنگ فارسی عمید
(هََ زُ)
شوهر خواهرزن. هم داماد. (آنندراج). همریش. هم دامان. باجناغ
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ دَ / دِ)
گریخته. فرارکرده. (یادداشت بخط مؤلف) ، منحنی شده:
دو پی هر دو چون لام الف خم زده
دو حرف از یکی جنس بر هم زده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بِ طَ چَ / چِ یِ خوَدْ / خُدْ سُتَ)
کنایه از گریختن. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) :
چون عشق بدست آمد تن کور کن و خوش زی
چون عقل بپای آمد پی کور کن و خم زن.
سنائی (از جهانگیری).
پشتم ز گونه گونه غمانت خمیده شد
دردا که هیچگونه غمت خم نمی زند.
سیدحسین غزنوی.
آن دادگستری که ز تأثیر عدل او
باز و عقاب خم زند از کبک و از غراب.
سوزنی (از آنندراج).
وقت هزیمت چو خصم خم زد و از بیم جان
گه ره و بیره برید گه که و گه در شکست.
انوری.
، کنایه از خم کردن سر. (آنندراج).
- خم زدن ترازو، کنایه از میل کردن کفۀ ترازو بود بطرفی بسبب گرانی وی. (آنندراج) :
ترازو هیچ جانب خم نمی زد
سر مویی کشیدن کم نمی زد.
زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ زُ)
کنایه از زلف. (غیاث) ، کنایه ازناز و غمزه و عشوه و کرشمه و عتاب. (برهان). کنایه از ناز و تبختر. (انجمن آرا) (آنندراج) :
از رشک بنفشه را پریشان دارد
زلفش سر زلفی که به ریحان دارد.
ظهوری (از آنندراج).
ناحق چو شانه در جگر زلف میکنم
با نوخطان سخن به سر زلف میکنم.
ملا مفید بلخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَلْ لِ)
پیش درآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که پیش می آید و سبقت می گیرد و جلو می رود. (ناظم الاطباء) ، متفرق شونده. (آنندراج). متفرق و پراکنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزلف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَلْ لَ)
نعت مفعولی منحوت از زلف فارسی به سیاق عربی. دارای زلف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معشوق صاحب زلف و نوخط و این تصرف فارسی زبانان متعرب است در اصطلاحات به معنی معشوق نوخط و در چراغ هدایت نوشته که مزلف لفظی است صناعی فارسی زبانان متعرب که به طریق صیغۀعربی آورده اند مأخوذ از زلف فارسی است. از عالم نزاکت که از لفظ نازک تراشیده اند. (آنندراج) (غیاث). مولد از اختلاط پارسی با تازی، زلف دار و دارای زلف. (ناظم الاطباء) (نعت مفعولی) از زلف به سیاق عربی، آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار. پسری که زلف آراسته دارد. ژیگولو:
مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه
سواد شام فراقم خط لب جام است.
محمداسحاق شوکت (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم زلف
تصویر هم زلف
همریش، هم داماد، شوهر خواهر زن، باجناق
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان که به شیوه تازی از زلف پارسی این واژه را ساخته اند زلف دار گیسدار آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار، پسری که زلف آراسته دارد ژیگولو. توضیح مزلف بروزن معظم کلمه مجعولی است که از زلف ساخته اند. محمد اسحق شوکت گوید: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. (دکتر خیام پور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم زلف
تصویر هم زلف
((~. زُ))
باجناغ، دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزلف
تصویر مزلف
((مُ زَ لَّ))
زلف دار، ژیگولو
فرهنگ فارسی معین
زلف دار، زلفی، ژیگولو، قرتی، بچه قرتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باجناق
فرهنگ گویش مازندرانی