کنایه از گریختن. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) : چون عشق بدست آمد تن کور کن و خوش زی چون عقل بپای آمد پی کور کن و خم زن. سنائی (از جهانگیری). پشتم ز گونه گونه غمانت خمیده شد دردا که هیچگونه غمت خم نمی زند. سیدحسین غزنوی. آن دادگستری که ز تأثیر عدل او باز و عقاب خم زند از کبک و از غراب. سوزنی (از آنندراج). وقت هزیمت چو خصم خم زد و از بیم جان گه ره و بیره برید گه که و گه در شکست. انوری. ، کنایه از خم کردن سر. (آنندراج). - خم زدن ترازو، کنایه از میل کردن کفۀ ترازو بود بطرفی بسبب گرانی وی. (آنندراج) : ترازو هیچ جانب خم نمی زد سر مویی کشیدن کم نمی زد. زلالی (از آنندراج)
کنایه از گریختن. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) : چون عشق بدست آمد تن کور کن و خوش زی چون عقل بپای آمد پی کور کن و خم زن. سنائی (از جهانگیری). پشتم ز گونه گونه غمانت خمیده شد دردا که هیچگونه غمت خم نمی زند. سیدحسین غزنوی. آن دادگستری که ز تأثیر عدل او باز و عقاب خم زند از کبک و از غراب. سوزنی (از آنندراج). وقت هزیمت چو خصم خم زد و از بیم جان گه ره و بیره برید گه که و گه در شکست. انوری. ، کنایه از خم کردن سر. (آنندراج). - خم زدن ترازو، کنایه از میل کردن کفۀ ترازو بود بطرفی بسبب گرانی وی. (آنندراج) : ترازو هیچ جانب خم نمی زد سر مویی کشیدن کم نمی زد. زلالی (از آنندراج)
کنایه از زلف. (غیاث) ، کنایه ازناز و غمزه و عشوه و کرشمه و عتاب. (برهان). کنایه از ناز و تبختر. (انجمن آرا) (آنندراج) : از رشک بنفشه را پریشان دارد زلفش سر زلفی که به ریحان دارد. ظهوری (از آنندراج). ناحق چو شانه در جگر زلف میکنم با نوخطان سخن به سر زلف میکنم. ملا مفید بلخی (از آنندراج)
کنایه از زلف. (غیاث) ، کنایه ازناز و غمزه و عشوه و کرشمه و عتاب. (برهان). کنایه از ناز و تبختر. (انجمن آرا) (آنندراج) : از رشک بنفشه را پریشان دارد زلفش سر زلفی که به ریحان دارد. ظهوری (از آنندراج). ناحق چو شانه در جگر زلف میکنم با نوخطان سخن به سر زلف میکنم. ملا مفید بلخی (از آنندراج)
پیش درآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که پیش می آید و سبقت می گیرد و جلو می رود. (ناظم الاطباء) ، متفرق شونده. (آنندراج). متفرق و پراکنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزلف شود
پیش درآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که پیش می آید و سبقت می گیرد و جلو می رود. (ناظم الاطباء) ، متفرق شونده. (آنندراج). متفرق و پراکنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزلف شود
نعت مفعولی منحوت از زلف فارسی به سیاق عربی. دارای زلف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معشوق صاحب زلف و نوخط و این تصرف فارسی زبانان متعرب است در اصطلاحات به معنی معشوق نوخط و در چراغ هدایت نوشته که مزلف لفظی است صناعی فارسی زبانان متعرب که به طریق صیغۀعربی آورده اند مأخوذ از زلف فارسی است. از عالم نزاکت که از لفظ نازک تراشیده اند. (آنندراج) (غیاث). مولد از اختلاط پارسی با تازی، زلف دار و دارای زلف. (ناظم الاطباء) (نعت مفعولی) از زلف به سیاق عربی، آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار. پسری که زلف آراسته دارد. ژیگولو: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. محمداسحاق شوکت (از بهار عجم)
نعت مفعولی منحوت از زُلف فارسی به سیاق عربی. دارای زلف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معشوق صاحب زلف و نوخط و این تصرف فارسی زبانان متعرب است در اصطلاحات به معنی معشوق نوخط و در چراغ هدایت نوشته که مزلف لفظی است صناعی فارسی زبانان متعرب که به طریق صیغۀعربی آورده اند مأخوذ از زلف فارسی است. از عالم نزاکت که از لفظ نازک تراشیده اند. (آنندراج) (غیاث). مولد از اختلاط پارسی با تازی، زلف دار و دارای زلف. (ناظم الاطباء) (نعت مفعولی) از زلف به سیاق عربی، آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار. پسری که زلف آراسته دارد. ژیگولو: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. محمداسحاق شوکت (از بهار عجم)
از ساخته های فارسی گویان که به شیوه تازی از زلف پارسی این واژه را ساخته اند زلف دار گیسدار آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار، پسری که زلف آراسته دارد ژیگولو. توضیح مزلف بروزن معظم کلمه مجعولی است که از زلف ساخته اند. محمد اسحق شوکت گوید: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. (دکتر خیام پور)
از ساخته های فارسی گویان که به شیوه تازی از زلف پارسی این واژه را ساخته اند زلف دار گیسدار آنکه دارای زلف است، معشوق زلف دار، پسری که زلف آراسته دارد ژیگولو. توضیح مزلف بروزن معظم کلمه مجعولی است که از زلف ساخته اند. محمد اسحق شوکت گوید: مزلف است رخ خامه ام ز بخت سیاه سواد شام فراقم خط لب جام است. (دکتر خیام پور)